روژیناروژینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

.

قالب جدید

سلام دوست جونا می گما نزدیک عید شد و وقت خونه تکونی من از قالبم شروع کردم خوشگله ؟ دوستش دارین؟ پس چرا دارین منو نگاه می کنین سریع برین و به مادام جون سفارش بدین خودم تضمینش می کنم کارش حرف نداره اینم ادرس وب مادام جووووووووووووووووووون                                                    bofy.blogfa.com              ...
5 اسفند 1391

بدون عنوان

دخملکم چند روز پیش تصمیم گرفتم مثل بقیه دوستام تند تند وبلاگت و به روز کنم و برات مطلب بزارم این بود که اومدم سراغ وب و شروع به گذاشتن مطلب کردم و یه عالمه نوشتم و نوشتم و نوشتم البته تو این فاصله شما تو خواب ناز بودی خلاصه داشت تموم می شد که بیدار شدی و سریعا خودت و به من رسوندی و چشمت به لپ تاپ افتاد و از اونجایی که اونو هووی خودت می دونی شروع به نق زدن کردی و دستتم باز کردی که یعنی من و بغل کن و راه ببر منم مصرانه تصمیم گرفته بودم تا کارم تموم نشده بلند نشم که شما هم یک دفعه لج کردی و با زدن دکمه Backspace کلیه مطالب و پاک کردی و عروسکت و بغل کردی و رفتی وااااااااااااااااااااای قاطی کرده بودما لپ ت...
30 بهمن 1391

دعوت به مسابقه

  نمی دونم چرا ولی چند روزی بود که کسل و بی حوصله شده بودم شاید دلیلش سرماخوردگی شدیدی بود که من و شوشو بد جوری در گیرش بودیم و به قول مهرناز جون دوست وبلاگیم یه جورایی نمی دونستیم زنده می مونیم یا نه البته مرخصی همکارم مریم جون توی محیط کار هم دلیل دیگه ای بود برای زیاد شدن مشغله کاری و زود خوابیدن شبانه و جا موندن از دنیای مجازی و گله گذاری سمانه جونم و محبوبه جونم به دلیل غیبت کبری خلاصه امروز اومدم که ببینم چه خبره که دیدم بهههههههله مسابقه گذاشتن اونم چه مسابقه ای و دوست جونم سمانه مامان ستایش نازم که خیلی خیلی به من لطف داره من و به این مسابقه دعوت کرده سوال مسابقه هم دلیل ایجاد وبلاگ برای نی نی هامون و نوشتن خاطراتشونه...
21 بهمن 1391

من و تو

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خلاصه بعد از مدتها تهدیدای شما دوستای گلم مبنی بر اپ شدنم عملی شد و من اومدم هووووررررررراااااااا اول از همه یه تشکر ویژه داشته باشم از دوستانم در دنیای مجازی که اولا کلی با خوندن پست قبلی بهم  روحیه دادن که تنها نیستم و  شرایط اونها هم بهتر از من نیست و دوم اینکه اول با محبت سراغم و می گرفتن و کم کم عصبانی شدن و بعد دیگه ... خوب بگذریم بگم از دخملی که توی این مدت کلی پیشرفت داشته و کار جدید یاد گرفته مثل کشیدن جیغهای فرا بنفش و یا نخوابیدن در طول شب و یا امتحان کردن تمامی مواردی که کلی براش وقت گذاشته بودم که بهش بفهمونم جیزه -داغه-اوف می شی ...
11 بهمن 1391

آرزوهای مامان

سلام فندوقکم الهی مامان فدات بشه که شما  اینقدر دخمل خوبی هستی ساکت و آروم یه گوشه می شینی و با اسباب بازیهات بازی می کنی هر وقتم خسته می شی خودت می خوابی فقط کافیه یه بالش پیشت باشه مهمتر از  همه اینکه  عاشق  مهمونی و هر کی میاد خونمون سریع میری بغلش و کلی بوسش میکنی و  منم  کلی  بهت  افتخار می کنم  تازه هر وقتم گشنت می شه و برات شیر درست می کنم یا به قول خودت  بوفه  میارم  با ولع  تمام  تا آخرش  می خوری و .........(قسمتی از آرزوهای یک مادر )  آره عزیزم اینا همش آرزوهام بود که بهت گفتم ولی حالا می خوام از واقعیتها برات بگم: عزیزم قبلا گفته بودم ک...
19 دی 1391

سالگرد ازدواج من و بابایی

سلام سلام صد تا سلام   سلام دوست جونااااااااااااااااااااا خوبید ؟ نی نی ها خوبن ؟ وای که چقدر دلم تنگیده بود     هم   برای   خودتون  هم   برای  اون    فینگیلیهاتون    می گم   این  دنیای   مجازی   هم اعتیاد آوره ها ااااا دو روز  نیای حال و روزت  به هم می ریزه خلاصه  که بد جوری      بهتون عادت کردم و مرسییییییییییییییییییی از همه دوست جونایی که توی این  چند روز     سراغم و گرفتن بوووووووووووووووووووس برای همتون و اما دخملکم فندقکم خوشگلکم می دو...
10 دی 1391

بازم مهمونی

دخملکم   چند روز پیش با همدیگه رفتیم مهمونی خونه راشا جون (عروس داییم ) راشا جونم یه نی نی ناز و خوشگل داره که دقیقا همسن خودته به اسم مانلی . از وقتی شما دو تا وروجک به دنیا اومدین قرار بود یه روز از صبح بریم خونه همدیگه و با هم باشیم که  خلاصه طلسم شکسته شد و چهارشنبه از صبح رفتیم اونجا و تا شب  که بابایی بیاد اونجا بودیم  و  کلی بهمون خوش گذشت شما دو تا دخمل کوچولوها هم کلی با هم  بازی کردین و  جالب اینجا بود که هر دو بین اون همه اسباب بازی یه چیز و می خواستین و جالب تر اینکه هر دو هم باهم می خوابیدین و بلند می شدین قربووووووون جفتتون برم من :*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:* ...
24 آذر 1391

دخملک هنرمندم

سلام فندوقکم امروز اومدم بگم: وای از دست شما بچه ها آخه دخملم من  نمی دونم  اسباب بازی  و  برای  شما  ساختن  یا برای ما از صبح که بلند می شی فقط  یا دنبال من چهار دست و پا راه می افتی و تو راه  اشپزخونه  و اتاقی  یا  از زیر مبل می کشمت بیرون یا در حال باز کردن کشویی که معمولا دستتم بین دو تا کشو می مونه یا در حال کشیدن سیمهای تلفنی یا دستت و میزاری  روی  ویترینی که  تماما  شیشه هست و کلی هم  خطرناکه  و محکم  شروع  به کوبیدن  روی شیشه ها  می کنی جدیدنم که می ایستی و از اونجایی که زیادی اعتماد به ...
14 آذر 1391

دخترم در عاشورا

فندوق مامان   روز تاسوعا و عاشورا هم تموم شد و شما برای اولین  بار بود که  توی این  مراسم  شرکت کردی اولش همه چیز برات عجیب بود  و توی  نگاهت  کاملا  مشخص بود ولی  کم کم همه چیز عادی شد و به تماشای بزرگی  و  عظمت حسین (ع)  نشستی و در این عزاداری سهم کوچکی داشتی دخملکم مامانی از چندسال پیش  نذر داشت  که  توی  روز  عاشورا  به  بچه هایی  که توی دسته بودن کیک و ابمیوه میداد البته نه توی تهران توی یه امامزاده  که خارج از تهرانه و یک ساعت و نیم با اینجا فاصله داره روز عاشورا هم طبق هر سال  نذری ها...
7 آذر 1391

پیام تسلیت

                            قیامت بی حسین غوغا ندارد  شفاعت بی حسین معنا ندارد                      حسینی باش که در محشر نگویند چرا                                    پرونده ات امضا ندارد ؟                      تاسوع...
3 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد