روژیناروژینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

.

برنده شدنت مباررررررررررررککککککککککک

    هوراااااااااااااااااااااااا           برنده شدنت مبارک   فندقکم   روژینا جونم امیدوارم همیشه خنده روی لبهای نازت باشه مامانی برنده شدنت توی مسابقه لبخند یک فرشته رو بهت تبریک می گم دوستت دارم         ...
3 مرداد 1391

اولین چکاب قد و وزن

  فندقک مامان   سه روز بعد از تولدت اولین چکاب قد و وزن و انجام دادیم اسم دکترتم آقای دکتر قدس تهرانی بود که متاسفانه ٨٠ گرم وزنت کم شده بود من تازه داشتم  غصه می خوردم که  دکتر  گفت :این  موضوع  طبیعیه و  تمامی  بچه ها  توی سه  روز اول کمی  وزن کم می کنن  منم  دوباره خوشحال شدم که مشکلی نیست.     اینم عکس توی مطب           ...
1 مرداد 1391

بیمارستان

اینم عکسهای روژینا کوچولو در بیمارستان   وزن:   3.100 قد:       51 تاریخ تولد:  4 / 12 / 90 بیمارستان : صارم دکتر : مژگان کرم نیا   اینم اولین عکس دو نفره با بابا مهدی       ...
26 تير 1391

خرید سیسمونی

فندقکم حالا از همه چیز که بگذریم نوبت خرید سیسمونی بود که پایه ثابت این کار خاله هانیه بود چنان انرژِی داشت که وصف ناپذیر بود که نتیجه تلاششم این اتاق خوشگل برای تو بود   ...
22 تير 1391

وقتی بابا مهدی بابا شد!

فندوقی من راستی یادم رفت بگم بابا مهدی چطوری فهمید بابا شده ! روزی که می خواستم به بابایی خبر وجود تو نازنین و بدم ششم تیر ماه نود بود یعنی دو روز بعد از گرفتن جواب آزمایشم می بینی چه طاقتی دارم ! آخه دنبال یه روش خوب می گشتم که پیدا کردمممممممممم به بابا مهدی زنگ زدم و برای شام اونم تو فشم دعوتش کردم بابایی هم سریعا دعوت من و پذیرفت منم توی ساعت ناهاری با خاله مریم همکار مامان رفتیم سیسمونی فروشی و یه جفت کفش کوچولو خریدیم که البته خاله مریم نذاشت من حساب کنم و گفت می خواد اولین هدیه رو اون برات بخره بعد دادیم کادوش کردن و یه کارت پستال کوچولو هم روش زدیم و منم توی کارت نوشتم (یه نی نی کوچولو تقدی...
20 تير 1391

صدای قلب

فندوق من وقتی یکی می فهمه که مادر شده علاوه  بر اون  حس  قشنگی  که برات  گفتم یه دلشوره بزرگم داره اینکه ایا حالا قلب  کوچو لوی  نی نی  تشکیل  شده یا نه  منم  این  دلشوره  رو داشتم اونم  از نوع  خیلی خیلی زیادش! ولی  بیست و دوم تیر نود  من و  بابا مهدی رفتیم سونوگرافی که زهرا دوست مامان اونجا  کار می کرد وقتی خاله زهرا گفت بیا  برای  سونو نمی دونستم با دلشوره چیکار کنم اتفاقا زهرا گفت می تونی  بابا مهدی رو هم  بیاری ولی من چون می ترسیدم که قلب کوچولوت تشکیل نشده باشه اصلا به بابایی نگفتم و خودم ...
20 تير 1391

حس قشنگ مادری

چهارم تیر ماه نود بود که برای آزمایش به آزمایشگاه رفتم یه جورای  حس  می کردم که مامان شدم ولی  مطمئن  نبودم صبح  ساعت 8 رفتم آزمایشگاه بعد از آزمایش خانمی  که  اونجا  بود گفت برای گرفتن  جواب  می تونی  دو  ساعت  دیگه بیای  وای مامانی  نمی دونی چه  حسی داشتم یعنی حدسم درست بود؟ اینو صد دفعه از خودم پرسیدم خلاصه از اونجا رفتم سر کار و بعد از تعطیلی با خاله مریم  که همکار مامان بود برای گرفتن جواب رفتیم آزمایشگاه وقتی اون خانم گفت که بله من مامان شدم شکه شده بودم با اینکه خودم حدس می زدم ولی نمی دونم چرا  اون  موقع اصلا&...
20 تير 1391

شروعی دیگر

سلام فندوقم با اینکه مدتی از تولدت و اغاز زندگیت گذشته ولی تصمیم گرفتم این وبلاگ و برات درست کنم که وقتی بزرگ شدی بتونی این مطالب و بخونی و با خوندش بدونی دوران کودکیت چطور گذشت با خوندنش گاهی خوشحال بشی گاهی به هیجان بیای گاهی بخندی و ..... البته عزیزم من  از بدو تولدت یه سایت خوشکل برات درست کردم ولی چون یه اشکالاتی داشت تصمیم گرفتم برای تکمیلش این وبلاگ رو هم بسازم . فندقم حالا می خوام از اول اول به طور خلاصه  همه  چیز و  برات بنویسم  تا  امروز که چهار ماه و شانزده روزته پس                  ...
20 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد