روژیناروژینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

.

18 ماهگی

سلااااااااام اول بزنید اون دست قشنگرو تا شروع کنم  دخملی جونم خیلی وقت بود که نمی رسیدم به وبلاگت سر بزنم و به روزش کنم نام پست قبلی و گذاشتم خداحافظ تنبلی تا شاید یه کم خودم به خودم روحیه بدم ولی خب نشد که نشد ولی ..... نمی دونم چرا یه دفعه الان شدیدا دلم برای وب و دوستای وبلاگیم که احتمالا خیلیاشون دیگه باهام قهر کردن تنگ شد و گفتم بیام و دست به کیبرد بشم دخملکم چند روز پیش نوبت واکسن هجده ماهگیت بود خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی فقط موقع زدن واکسن یه کم گریه کردی البته اینم بگم که قبل از واکسن زدنت خودت تند تند دستت رو می اوردی جلوی خانمی که واکسن می زد و بی صبرانه منتظر بودی ببینی اون خانم می خواد با دستت چ...
26 شهريور 1392

خداحافظ تنبلی

سلام سلام صد تا سلام اول از همه ببخشید که خیلی دیر اپ کردم اخه مگه با این بچه می شه اپید به خدا من موندم شما دوستان وبلاگی بنده چطور اینقدر تند تند آپ می کنید که من هی باید خجالت بکشم و دنبال دلیل برای دیر اپ کردنم باشم والا من تا نوک انگشتم به لپ تاپ می رسه صدای جیییییییییییییییییغ روژینا تمام فضای خونه رو پر ی کنه (حالا خودمون هیچی فضای خونه همسایه ها هم پر می شه )و بعد کلی باید جلوش دولا و راست بشم که عزیزم قربونت بشم اشتباه کردم ببخشید ... کردم دیگه تکرار نمی شه تا خانم چشماشو که از شدت جیغ بسته شده باز کنه و از سر تقصیرات این بنده حقیر بگذره و منو ببخشه برای همین مجبورم شبا بعد از خوابیدنش بیام ...
28 مرداد 1392

وابستگی به مامان 92/4/11

سلام سلام صد تا سلام هم به دخملم و هم به همه دوستای وبلاگیم(قابل توجه محبوبه خانم)   دخمل نازم چند روز پیش تصمیم گرفتیم با خانم همسایمون که یه نینی پسر همسن شما داره بریم پارک تا شما وروجکا توی پارک با هم بازی کنین توی راه صحبت از وابستگی شدید بچه ها به مادراشون توی این سنین بود خانم همسایه می گفت پسر من شدیدا به من وابستست و پیش هیچ کسی نمی مونه تا من بتونم جایی برم و ...خلاصه کلی گفت و گفت و گفت منم بعد از تموم شدن صحبتهاش شروع کردم از شما براش تعرف کردم که اره بابا این بچه ها مخصوصا توی این سن حتی پیش پدرشونم نمی مونن و فقط انگار مامانشون و می شناسن دختر منم همینه و از پیشم تکون نمی خوره و .... خلاصه  رسیدیم توی پار...
11 تير 1392

دخملم در 15 ماهگی

فندوقی مامان دیروز خاله راشا و مانلی کوچمولو اومدن خونمون ولی شما پاهات سوخته بود و همش نق می زدی و گاهی اساسی گریه میکردی البته فکر می کنم به خاطر دندونت بود چون امروز یه دندون کوچولو دیگه به دندونات اضافه شد .خاله راشا هم عکسای شمال و عکسای خونه خودشون و برام اورد منم گفتم تا هنوز داغه و خیلی نگذشته برات بزارم اینم چند تا عکس از شمال اینم شما و خاله هانیه   اینم عکسای خونه خاله راشا بااااااااااااااااای باااااااااااااااااای ...
22 خرداد 1392

بازی وبلاگی

سلام فندوقکم ببین چه مامان خوبیم تند تند اپ می کنم که دیگه حرفی توش نباشه اصلا فکر نکن که خاله محبوبه به بهونه بازی وبلاگی موجبات اپ زوری من و فراهم کرده و یا خاله سمانه می خواد بهم بخنده ها !!! نه این یه حرکت خود جوش از طرف خودمه مادر  که می خواستم بعدها فکرنکنی خدایی نکرده مامانت تنبل بوده  حالا بریم سراغ بازی وبلاگی 1 .بزرگ ترین ترس زندگیت چیه ؟ اگه جدی بخواین سوسک واااااااااااای به خدا خیلی ازش می ترسم بعد از اون از فندوقکم مثل ... ازش می ترسم  2 . اگر بیست و چهار ساعت نامرئی می شدی چیکار می کردی ؟ واااای فکر کن اون وقت روژینا من و نمی دید آویزونم بشه سریع اپ میکردم که اینقدر شرمنده ...
18 خرداد 1392

سلااااااااااااام

سلااااااااااااااااااام دوست جونااااااااااااااااااااا     خلاصه بعد از یه وقفه طولانی که یه مقدارش موجه و یه مقدارشم غیر موجه بود دوباره اومدم اول از همه یه تشکر بسیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار ویژه کنم از دوستای مجازی خودم که خداییش خیلی خیلی دوستشون دارم مثل محبوبه جون  و سمانه جونم که خیلی من  شرمنده کردن و کلی سراغم و گرفتن اینم یه مااااااااااااااچ گنده برای این دو دوست مهربوونم همینطور زهرا جون مامان محمد صادقم که خههههههههههههههههلی ماهه و کلی دنبالم می گشت اینم یه مااااااچ آبدار برای زهرا جون همچنین سمیرا که از دوستان شفیق بنده است و با وجود دو تا فینقیلی ش...
16 خرداد 1392

آغاز سال 1392

          آغاز سال 1392 مبااااااااااااااااااااارک                      سال 91 هم گذشت و وارد سال جدید شدیم سال پیش با همه سختیهایی که داشت جزو بهترین سالهای زندگی من بود چرا که هر لحظه و هر ساعت و هرروز شاهد بزرگ شدن یه فرشته کوچولو بودم فرشته ای که ابتدای سال توانایی هیج کاری رو نداشت ولی در پایان سال می تونست بخنده بشینه راه بره بازی کنه خیلی کلمات رو ادا کنه و... و این یعنی بزرگتر شدن شیرین تر شدن و دوست داشتنی تر شدن فندوقکم از خدا می خوام که در سال جدید این توانایی رو به من بده که هر لح...
21 فروردين 1392

تولد سوم

  فندوقکم همونطور که قبلا گفتم شما امسال خیلی خوش به حالت شد و کلی تولد گرفتی ولی این تولد یعنی تولد سومت با تولدای دیگت فرق داشت این تولد برای یه عالمه نی نی اسفندی بود که تو هم یکیشون بودی توی این تولد دوستای خوب نی نی سایتم و دیدم و نی نی های نازشون و که همیشه ارزوی دیدنشون و از نزدیک داشتم این تولد توی هپی هوس برگذار شد و آزاده جون و پگاه جون خیلی زحمت کشیدن منم از همین جا ازشون خیلی خیلی تشکر می کنم جای دوست جونایی هم که نبودن خیلی خیلی خالی بود اینم از عکسای تولد سوم:   اینا تقویمایی بود که با عکس خودتون تهیه شده بود و بهتون دادن شما و خال...
22 اسفند 1391

تولد تولد تولدت مبارک

      سلااااااااااااااااااام بازم دیر اومدم ولی این بار یه بهونه درست و حسابی دارم اخه تولد دخملی بود و سرم حسابی گرم تولد البته این تولد داستانی داره برای خودش که براتون تعریف می کنم البته قبلش باید به فندوقکم تبریک بگم   تولدت مباررررررررک روژینا جونم   دختر یک ساله مامان الهی صدو بیست ساله بشی و همیشه صحیح و سالم و سلامت باشی  بووووووووووووووووووووووووووووووووووس   و اما بگم از داستان تولد از اونجایی که من بعضی مواقع دچار خونسردی شدیدی می شم و دقیقه نود تازه یادم می افته که چه خبره این بار تصمیم گرفتم به نصایح شوشو گوش بدم و از یکم...
13 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد