سالگرد ازدواج من و بابایی
سلام سلام صد تا سلام
سلام دوست جونااااااااااااااااااااا خوبید ؟ نی نی ها خوبن ؟ وای که چقدر دلم تنگیده بود
هم برای خودتون هم برای اون فینگیلیهاتون می گم این دنیای مجازی هم
اعتیاد آوره ها ااااا دو روز نیای حال و روزت به هم می ریزه خلاصه که بد جوری
بهتون عادت کردم و مرسییییییییییییییییییی از همه دوست جونایی که توی این چند روز
سراغم و گرفتن بوووووووووووووووووووس برای همتون
و اما
دخملکم فندقکم خوشگلکم
می دونم که الان میگی بابا مادر من تو که میخوای ماهی یکبار آپ بشی خوب یک دفعه
وبلاگ و تعطیل کن دیگه که منم تکلیف داشته باشم ولی فکر کردی دخملی
دیر به دیر میام ولی خلاصه میام
حالا بریم سراغ اتفاقات این چند وقت :
گل سرسبد اتفاقات سالگرد ازدواج من و بابایی بود بهههههههههههههله چند وقت پیش
من و بابایی وارد پنجمین سال ازدواجمون شدیم و بابایی طبق معمول همیشه مامانی
رو سورپرایز کرد و با کیک و گل و کادو به خونه اومد و یه جشن کوچیک گرفتیم و
مهمونشم یه فرشته کوچولو بود آره عزیزم
اون فرشته کوچولو شما بودی که اون شب سرد و برامون گرم گرم کردی اینم یه عکس
از گل و کیک بابایی البته من می خواستم عکس کادو رو هم بزارم که با مخالفت بابایی
مواجه شدم آخه نکه ریا می شد گفت نذار
چقدر زود گذشت....
پنج سال از آن روز می گذرد......زیباترین لحظات برای جاودانه شدن , آن روز که تمام
وجودمان با هم شدن بود مگر می شود فراموش کرد آن دم را که پیمان جاودانه بستیم
و آن را به جشن و سرور نشستیم. ان روز که باد صبا چه مستانه می وزید در جای جای
این سرزمین تا حکایت کند صبانامه عشق ما را و حال پنج سال از آن روز پر از خاطره
گذشته سالهایی که خود نیز خاطره شد مهدی جان تو را از خدایی خواستم که به رحمت
بیکرانش ایمان دارم پس برایم بمان و بدان که تا بینهایت عاشقانه دوستت دارم
و اماااااااااااااااا
دخملم خلاصه این مامان تنبلت رفت سر کار وای که چقدر سخته آدم صبح زود بلند بشه
و بچه رو بزاره خونه مامان و بره سر کار و شبم خسته و کوفته بچه بغل بیاد خونه ولی
خوب اینم یه جورشه دیگه زندگی که نباید یکنواخت باشه خلاصه به جای شش ماه
مرخصی یک سال و شش ماه بری مرخصی تنبلم می شی دیگه
دیگه اینکه بابااااااااااااااااااا شب چله مبارک خوب چیه فقط دو هفته تاخیر داشتم
دیگه تبریک که می تونم بگم
ما هم شب یلدا رفتیم خونه مامان بزرگ بابا مهدی کلی هم مهمون داشتن و بهمون خیلی
خوش گذشت این عکسم از سفره بلندو بالایی که به خاطر حضور مهمونای زیاد به درازا
پهن شد
و اینم یه عکس از دخملم در حال رفتن به خونه مامان بزرگ
جمعه هم که دوستای مامانی اومدن خونمون و کلی خوش گذشت و شما هم تا جایی
که تونستی خونمون و جلوی مهمونا خوشگل کردی که عکسای خرابکاریهاتم توی
پست بعدی می ذارم امیدوارم چیزی از قلم نیفتاده باشه
تا یه پست دیگه بااااااااااااااااااای