روژیناروژینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

.

18 ماهگی

1392/6/26 2:59
نویسنده : bahar
914 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااام

اول بزنید اون دست قشنگرو تا شروع کنم تشویقنیشخند

دخملی جونم خیلی وقت بود که نمی رسیدم به وبلاگت سر بزنم و به روزش کنم نام پست قبلی و گذاشتم خداحافظ تنبلی تا شاید یه کم خودم به خودم روحیه بدم ولی خب نشد که نشد

ولی .....

نمی دونم چرا یه دفعه الان شدیدا دلم برای وب و دوستای وبلاگیم که احتمالا خیلیاشون دیگه باهام قهر کردن تنگ شد و گفتم بیام و دست به کیبرد بشم


دخملکم چند روز پیش نوبت واکسن هجده ماهگیت بود خدا رو شکر اصلا اذیت نشدی فقط موقع زدن واکسن یه کم گریه کردی البته اینم بگم که قبل از واکسن زدنت خودت تند تند دستت رو می اوردی جلوی خانمی که واکسن می زد و بی صبرانه منتظر بودی ببینی اون خانم می خواد با دستت چیکار کنه که خلاصه نتیجشم دیدینیشخند

 

اینجا داشتیم می رفتیم برای واکسن زدن

 

چند روز پیش عروسی آرزو جون دختر خاله بابا مهدی بود و من چون برای نامزدیش نتونسته بودم برم بهش قول داده بودم که توی عروسیش حسابی جبران کنم ولی خب اون روز همه چیز دست به دست هم داد تا دوباره شرمنده ارزو جون بشم  از طول کشیدن آرایشگاه مامان و دیر اومدن بابایی گرفته تا تو ترافیک همت گیر کردن و پیدا نکردن تالار و آدرس اشتباهی رفتن این بود که خیلی دیر به تالار رسیدیم و از اونجا به بعدم که فقط دنبال شما از این سمت تالار به سمت دیگه می دوییدم  می دونم که زیادی خوشحال بودی خودمم دلم نمیومد که  دعوات کنم  ولی خب واقعا از نفس افتادم و مجبور شدم از بابایی کمک بگیرم اما متاسفانه بابا مهدی هم حریف شما نشد و در نهایت تصمیم گرفتیم زودتر از همه  اونجا رو ترک کنیم و فقط شرمندگیش برامون موند

 

این دو تا عکسم اون شب  با بدبختی تونستم ازت بگیرم

 

دیگه اینکه چند وقت پیش که رفته بودیم شمال قرار بود یکی از دوستای خیلی قدیمی و البته خیلی صمیمیم و بعد از ساااااااااااااالها ببینم آخه دوست جونم تو جنوب زندگی می کنه و خانواده همسرش تو شمال این بود که اومدنشون به شمال مصادف با رفتن ما به شمال شد و من مشتاقانه برای دیدن خودش و جوجوهای نازش لحظه شماری می کردم ولی درست وقتی  که شاید از لحاظ زمانی فقطچند دقیقه ای با هم فاصله داشتیم طبق معمول همه چیز دست به دست هم داد ( بارون شدید . رفتن برق . دیر اومدن همسران محترم و ... ) که این اتفاق نیوفته و باز هم فقط حسرت از دست رفتن اون لحظه قشنگ برام بمونه ناراحت

 

دخترم در مورد کارمم باید بگم که دیگه راستی راستی محل کار مامانی داره برای همیشه تعطیل می شه آخه زمین اونجا به بانک واگذار شده و با اینکه مامانی چند تا پیشنهاد کار تو شعب دیگه و حتی نزدیکتر از جای قبلی داره ولی خب ترجیح میده فعلا فقط در کنار تو باشه و از لحظه لحظه با تو بودن لذت ببره

 

 

راستی فندقکم الهی مامان فدات بشه که کمکم داری حرفات و با بیان کلمات به مامان می فهمونی ولی نمی دونم چرا فکر می کنی هر کسی رو که می خوای صدا کنی باید بهش بگی بابا !!! هم من هم بابا و هم خاله رو بابا صدا می کنی  البته مامان و بلدی بگی مثلا وقتی عکسمو بهت نشون میدم و می گم این کیه می گی مامان وقتی هم عکس خاله هانی رو بهت نشون می دم و می گم این کیه می گی آنی ولی خب نمی دونم چرا موقع صدا کردن همه بابا هستن برای همین وقتی تو خونه داد می زنی بابا  بابا مهدی ازت می پرسه کدوم بابا ؟؟؟!!!

 

یه مدته که می خواستم پروسه از پوشک گیری و اجرا کنم این بود که بهت می گفتم هر وقت ج.ی.ش داشتی بگو شما هم هر وقت می خواستی دستشویی کنی دور خونه می چرخیدی و می گفتی آخ آخ داغ داغ داغ !!!! وقتی هم که می بردمت روی صندلی جیش به هیچ عنوان دستشویی نمی کردی و خودت و نگه می داشتی خلاصه دوباره بی خیال این قضیه شدم و تصمیم گرفتم تا زمانی که خودت امادگیشو نداشتی این کار و نکنم ولی الان حتی وقتی پوشکت می کنم با یه ج.ی.ش داد می زنی ج.ی.ش داغ داغ و تا عوضت نکنم ول کن نیستیآخ  کار برای خودم درست کردم !!!!

 


  عاشق نماز خوندنی فقط کافیه صدای اذان و بشنوی سریعا یه چیز ی می ندازی روی سرت و دستات و می بری بالا و میگی الا اهبر

 

در ضمن عاشق  پارک و خانه بازی هستی و سریع هم یه عالمه دوست پیدا می کنی

اینجا مداد و با زور از اون دختره گرفتی

اینجا من به داد اون دختر خانم رسیدم و مدادشو  پس دادم

 


 

عزیزم خدا رو شکر غذا خوردنتم خوب شده و فعلا داری همکاری می کنی آخرین باری که برای چکاب بردمت سوم شهریور نودو دو بود که وزنت 11.800 بود


وااااااااااای که چقدر حرف زدم من چنین مادری هستم یا نمیام یا اگه بیام دیگه نمیرم نیشخند

دخترم خیلی خیلی دوست دارم ماچ

باااااااااااااااااااایبای بای

پسندها (1)

نظرات (12)

زهرا(✿◠‿◠)
26 شهریور 92 17:10
الهـــــــــــــــــــــــــــــــــــی....
قربون فرشته کوچولوی نماز خونم......

سلام بهار جون...خوبی عزیزم؟
دلمون سخت واسه یک چنین مادری تنگ شده بود!!!


خدا نکنـــــــــــــه زهرا جونم
سلام دوستم خوفم تو چطوری ؟
فدای تو منم همینطور محمد صادقم و بماچ
مهرناز(مامان آرسام)
27 شهریور 92 0:34
وااااااااااااااااااااااااااااای بالاخره چشممون به جمال عروس و مادر عروس گلمون روشن شد!!!!
بابا بهارجون شاخ غول شکستی اومدیا!!!!(حالا نه که خودم خیلی اکتیو بودم و هستم!!!!!)
به به جیگملم چقده بزرگ شده و خوشحالم که هنوزهم داره به پروسه ی مادر آزاری ادامه میده!!!!!!
بهارجونی دلم کلی واسه خودت و روژیناجونم تنگیده بود
چه خوب که اومدیییییییییی
وای چه کارخوبی میکنی دیگه نمیری سرکار،این وروجکای ما گناه دارن بخدا حیف که من نمیتونم ...
ببوسش عشقمووووووووووو


نه خوشم اومد ظاهرا شما هم فعال شدی عزیزم تو نت میای . به دوستان قدیمی سر می زنی یه دست قشنگم باید برای تو بزنیا مهرناز جونم
مررررررررررررسی عزیزم که بهمون سر زدی ما هم دلمون براتون یه ذره شده بود دوستم الان میام پیشت
مامان الینا جونی
27 شهریور 92 17:27
سلام بهار جون چه عجب بابا ما حاظریم هر وقت که اومدی اون دست قشنگه رو بزنیم شما فقط بیا....
چقدر دخملی نازززشده روژینا جون ببین مامان جون دیر به دیر از دخمل نازششش رونمایی میکنه عکسایی نازی داشتی گلم مخصوصا نمازززخوندنتو خیلی دوست داشتم در پناه حق باشی عزیزم


سلااام دوستم پس قول دادی دست قشنگرو بزنیااااااا
مرسی عزیزم لطف داری کوچمولوی نازتو ببوووووووس
زهرا(✿◠‿◠)
27 شهریور 92 17:55
بیا خصوصی بهار جون
سجاد
27 شهریور 92 22:55
سلام . بیاین تو و آهنگ جدید کلاه قرمزی رو دانلود کنین
شقایق مامان آرشا
29 شهریور 92 8:50
سلام ما با شما قهر نمی کنیم خودمونم کم میام چون این فسقلی ها نمی ذارن.
چه بذ که دستتون را ندیدن و همینطور عروسی دیر رسیدن.
ما همیشه شما را دوس داریم


سلام دوست مهلبونم آره راست می گی تو هم مثل من یه مدته کم کاری تنبل نباش از من یاد بگیر !!!
منم شما رو دوست دارم شقایق جونم بووووووووس
سمانه مامان ستایش
30 شهریور 92 2:17
به به بالاخره بهارخانوم آپید
عززززیزم روژیناجون چقدر بزرگ شده ماشالا
واکسن 18 ماهگی هم که زدید و راحت شدید.
واااای بهار بیکار بودی انقدر زود پروژه بای بای پوشک رو شروع کردیبذار واسه بعد از 2سالگیش.خیلی مطلب خوندم که زیر 2سال خیییلی سخته و هم بچه اذیت میشه هم مامان.
عززززززیزم نماز خوندنشو ببین
آخییی خانه بازی بوستانکاش اون روز بهت گفته بودم میومدی میدیدمتون
عکس آخری هم محشره بهار جووونم


بهله دیگه ما اینیم دیدی آپیدم حالا هی مسخرم کنید
آخ گفتیا چه پروژه ای بود این بابای پوشک هر چند ناتموم موند و موکول شد به بعد از دو سالگی البته خودمم به همه می گم زیر دو سال زوده ولی نمی دونم چرا یهو جوگیر شدم گفتم یه امتحانی بکنیم
حتما یه روز قرار می زاریم همدیگرو می بینیم باشه؟
ببووووووس اون خوشگل خانومو

محبوبه مامان الینا
30 شهریور 92 8:22
به به سلام بهار جونم
اومدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
حالا که من افتاده ام از ریخت چرا؟!( پیرو پست دماغ عزیزم )
ینی تو همینجوری تو شمال ولوووووووووووووووو باش هاخو خاهر جان اگه اینقدر علاقه داری چرا نمیری همونجا ساکن شی هم خودت هم اون جاده بیچاره راحت شین خوووووو! ( آیکون یک عدد دوست خبیث و حسود که خودش نمیتونه بره شمال)
بنده خدا دختر خاله همسر! پس شما علاوه بر نت تو جشن رفتن هم بدقول تشریف دارین؟!
ای جاااااااااااااااااان فندقک ملوسک چه با تعجب به اون دختر خانوم نیگا میکنه؟! وااااااااای ولی بهار منم هر مراسمی میرم از دست الینا و دوندگیهاش کلافه میشم
در مورد تصمیمت برای کار علیرغم اینکه شاغل بودن رو دوست دارم اما مطمئنم که با توجه به شرایط خودت و روژینا جون تصمیم درستی گرفتی خب حالا میتونی کلاس خصوصی نقاشی بزاری دوستم
بابا؟!!!!!! کدوم بابا؟!!!!!! ولی خودمونیما رفیق یحتمل شما هم تو خشونت دست کمی از من نداری که اون بچه طفل معصوم همش باباشو صدا میزنه
عاشق عکسهای حاج خانومیش شدم
و در انتها اینکه عکس آخر حساااااااااااااااابی دلم واش شد


به به سلام دماغ قشنگ
چیکار کنیم خوب عزیزم اگه شمالم نریم که دیگه می پوکیم تو خونه اتفاقا سمانه می گفت کلا بگو شمال زندگی می کنم همه رو راحت کن
اره محبوبه می بینی چطوری داره به اون دخمله نگاه می کنه انگار اصلا از خونه بیرون نمیاد و کسی و ندیده !!!
مرسی دوست جونم که به عکسا اینقدر با دقت نگاه می کنی و نظر می دی عاشقتم به خدا حتی با همون دماغ گندت


محبوبه مامان الینا
31 شهریور 92 10:33
دماغ گنده
یادش بخیر دوران دبیرستان دو تا از دوستا صمیمی ام روز تولد واسم کتاب خریده بودند اسم هر دوش " دماغ " بود نامردا
مگه چیه؟ خیلی از افراد مشهور و همینطور نابغه هستن که دماغشون گنده بوده یا حتی کلئوپاترا که ملکه زیبای مصر بوده هم دماغش گنده بوده
خب باز هم مدرک بیارم واسه زیبایی ذاتی ام؟!


نه عزیزم ما مثل بچه های دبیرستانتون جسارت نکردیم من بعد از اتفاق برخورد دماغ و عرض کردم که یحتمل باید به اندازه گلابی شده باشه وگرنه که تو قبلش خودت ملکه زیبایی بجنورد بودی فدات شم
مامان ایسان
3 مهر 92 7:51
سلام تنبل خانم
شوخی کردم بابا
میدونم با بچه هایی شیطون مثل ای شیطونک هایه ما خیلی سخته پایه سیستم بشینیم درکت میکنم عزیزم
چقد تیپ عروسیت قشنگه عزیزم خیلی بهت میاد
وای از دویدن دنبال بچه تو سالن نگو که دلم خون
بابا گفتنه خیلی باحاله
اخ اخ اخ من یه مدت به ایسان گیر داده بودم واسه پوشک اونم از خواب بیدار میشد یا من میرفتم دستشویی گیر میداد که اونم باید بره
و مجبور به تعویظ پوشک میشدیم
وای خدا کنه زودتر این مرحلشون هم تموم بشه راحت بشیم به خدا


حالا هی منو مسخره کنیدبابا من الان یه انسان کاملا اکتیو می باشم
اره به خدا این روژینا بد جوری شیطونه به خدا من یکی که بریدم
وااااااااای از پروژه پوشگ گیری نگو که تنم می لرزه واقع خدا کنه زودتر تموم بشه جیییییییغ

مامان بردیا
5 مهر 92 13:36
چه عکسای قشنگی...قربونش برم خیلی ماه شده


مرسی ... خدا نکنه خالههههههه جون
سمیرا
16 مهر 92 2:19
واییییییییییییییییی من عاشقتم با اون نماز خوندنت دلم ضعف رفت براششششششششششش


مرسی سمیرا جوووونم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد