روژیناروژینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

.

وابستگی به مامان 92/4/11

1392/4/11 20:28
نویسنده : bahar
903 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صد تا سلام هم به دخملم و هم به همه دوستای وبلاگیم(قابل توجه محبوبه خانم)نیشخند

 

دخمل نازم چند روز پیش تصمیم گرفتیم با خانم همسایمون که یه نینی پسر همسن شما داره بریم پارک تا شما وروجکا توی پارک با هم بازی کنین توی راه صحبت از وابستگی شدید بچه ها به مادراشون توی این سنین بود خانم همسایه می گفت پسر من شدیدا به من وابستست و پیش هیچ کسی نمی مونه تا من بتونم جایی برم و ...خلاصه کلی گفت و گفت و گفت منم بعد از تموم شدن صحبتهاش شروع کردم از شما براش تعرف کردم که اره بابا این بچه ها مخصوصا توی این سن حتی پیش پدرشونم نمی مونن و فقط انگار مامانشون و می شناسن دختر منم همینه و از پیشم تکون نمی خوره و ....

خلاصه  رسیدیم توی پار ک و با اعتماد به نفس فراوان زیر انداز و پهن کردیم و نشستیم از شما هم خواستیم کنار ما توی چمن بازی کنین پسر همسایه دقیقا طبق گفته مامانش فقط کنار مامانش بود و از اونجا دور نمی شد اما شما راه راست و گرفتی و سرت و انداختی پایین و رفتی تعجب من  و میگی رو کردم به خانم همسایه و گفتم الان میاد  ببینه من نیستم بر می گرده و بعد توی دلم خدا خدا می کردم که آبروم نره و برگردی و زیر چشمی داشتم نگات می کردم نخــــــــــــــــیر اصلا یه بارم بر نگشتی پشت سرت و ببینی منم یه لبخند ملیح به خانم همسایه زدم و لبخند گفتم برم نخوره زمین البته این شکلی بودماخجالت بعد یواش یواش و با خونسردی تمام پشت سرت شروع به راه رفتن  کردم بعد دیدم ای بابا داری می رسی ته پارک این بود که قدمام و تند تر کردم و نیم نگاهی به خانم همسایه  که پسرشو بغل کرده بود و ایستاده بود تا ببینه خلاصه جنابعالی افتخار ایستادن می دی یانه اونجا بود که دیگه فهمیدم پاک ابرم و رفته و خودمم شروع به دویدن کردم تا موفق شدم زمانی که داشتی از پارک خارج می شدی بگیرمت

 

حالا بعدش دیدنی بود که چقدر شاکی شده بودی وقتی من و دیدی و کلی جیغ می زدی که من و بزار و برووووووووووووو!!!!!!!!!

خلاصه اینکه با بدبختی برت گردوندم و با کلی وسیله سرگرمت کردم و من خانم همسایه شروع به صحبت کردیم  تا رسیدیم به بحث بهداشت منم گفتم که کلا تمیز بودن بچه برام خیلی مهمه و اصلا نمی زارم روژینا دست به وسایل کثیف بزنه و همیشه مواظبشم و تقریبا خود روژینا هم عادت کرده و رعایت می کنه اتفاقا اونم همین نظر و داشت همینطور که داشتیم بحث می کردیم یه گربه از کنارمون رد شد خانم همسایه گفت مثلا همین گربه کلی روی همین چمن راه می ره  و بعد بچه های ما مجبورن اینجا بازی کن هنوز حرفش تموم نشده بود که یه دفعه دیدم روژینا به سرعت نور خودشون رسوند به گربه و گوش گربه  رو گرفت !!!!!!!!!! فکر کنین من بدبخت خودم از گربه می ترسم با چه بدبختی تونستم گربه نگون بخت و ازاد کنم  (میدونم غیر قابل باوره ولی به خدا مثل حقیقته )دلم می خواست گریه کنم دستای روژینا رو رو هوا نگه داشته بودم دنبال اب توی پارک می دوایدم با خودم گفتم اخه تو حرف نزنی نمی شه؟!

خلاصه بعد از کلی شستشو و ضد عفونی و ... نشستیم که با خانم همسایه صحبت کنیم من سعی کردم اینبار شنونده باشم  و فقط گوش میدم  که یه دفعه کنارمون دو تا بچه دواشون شد و داشتن همدیگرو می زدن من رفتم و جدا شون کردم و کلی غر زدم که ای بابا اگه گذاشتن بشینیم مامان این بچه ها  کجان خب بیان جمشون کنن دیگه باز هنوز حرفم تموم نشده بود که اینبار روژینا موی یه دختر شش ساله رو  از پشت گرفت و .....

خلاصه که چه روز پر از آبرو ریزی شد اون روز خجالت ولی باور کنید روژینا هیچوقت از این کا را نمی کرد نیشخند

 

توی این مدت یه بار دیگه رفتیم شمال


بچم داره تند تند ساحل و تمیز می کنه

 

یه روز رفتیم باغ یکی از فامیلای بابا مهدی تو کرج

 

اینجا کلاهش یه دفعه از سرش افتاد و اونم سریع گذاشت روی سرش که عکس خراب نشه

بدون شرح !

از خوشحالی داره می رقصه

 

باااااااااااااااااااااااایماچ

 

پسندها (1)

نظرات (36)

محبوبه مامان الینا
12 تیر 92 8:15
سلام و صدسلام به روژینای عزیزم ( بجز مامانش) حالا با رفیقان ناباب میگردی و مارو ضایع میکنی
ولی خداییش بهار الان داشتم کامنتهاتو تو وب خودم میخوندم این شکلی اومدم اینجا بهت جواب بدمکه با پست جدید روبرو شدم و این شکلی شدم
بپر بغلم دوستم که طلسمو شکستی و فعال شدی
و با خوندن پستت دیدم حسابی روژینا جون هوای منو داشته و جای من تو رو ضایع کرده و با تصور اینکه چققققققدددددددددددررررررر پیش همسایه ت ضایع شدی دلم آروم گرفت

ای کلک پس بگو چرا آپ نمیکنی همش تو شمال و باغ کرج و ددردودوری وقت نداری دیگه
ای خدا ماشااله هزار ماشاله چه بزرگ و خانوم تر و خوشگل تر شده روژینای عزیزم


عجب!!!!!!!! یعنی به من سلام نکردی از این کارت پشیمون می شی
به به به دلیل ضایع شدن داری بهم می خندی آره ؟؟؟؟؟
مثل اینکه دلت برخورد می خواد
اووووومدم پیشت .....

مینا مامان مانلی
12 تیر 92 17:13
سلااااااااام
به به دخملی داره بزرگ میشه ها
ولی بیچاره گربه!!! اصلن دوست نداشتم جای اون گربه بودم
البته مانلی به اندازه کافی گوشمو میکشه



به به سلااااااااااام چه دخملی چطوری ؟
بهههههههله دیگه اینا بزرگ می شن و ما پیر البته تو رو گفتما !!!
خوب ببین چیکار کردی که مانلی گوشتو می کشه والااااااااااا
آوا
12 تیر 92 20:44
سلام خاله جون یه سر میاین وبلاگ من آخه تو برنامه نقاشی نقاشی شبکه پویا شرکت کردم و حالا میخوام بهم رای بدین دوستون دارم


حتما عزیززززززم
سما مامان آریسا
14 تیر 92 14:23
از پارک بیرون رفتنش خیلی بامزه بود..آریسا هم اصلا پشت سرشو نگاه نمیکنه و من ثانیه ازش غفلت کنم میره...خیلی سخته.....همش باید چهار چشمی مراقب بود


اره والا سما جون همش باید مواظب این وروجکا بود اریسا رو ببوس
مامان نوژا جونی
15 تیر 92 9:30
ای روژینای بلا چقدر مامانتو ضایع کردی؟؟اشکال نداره بزرگ میشی یادت میرههزارماشاله چقدر دخملمون بزرگ شده ببوس روژینای گلمون رو


به به ببین کی اومده مامان نوژا جونی
اره عزیزم تا تونست ضایم کرد
مرسی عزیزم
سمانه مامان ستایش
16 تیر 92 16:24
واااای بهارجون دقیقا همون موقعی که از این وروجکا با اطمینان کامل تعریف میکنیم برعکس میشن و حساااابی آبروی آدمو میبرنقیافۀ اون روزت خیییلی دیدنی بوده هااا



اره به خدا ضایع شدماااااااا باید بودی میدیدی
سمانه مامان ستایش
16 تیر 92 16:26
قرررررربون روژینای نااازم با اون خنده های قشنگشعکسا همشون قشنگ بودن.
بهارجون همیشه به گردشبابا خوش بحالتون دوبار دوبار میرید شمالمن شماااال میخواااام


مرسی عقشم
ما اینیم دیگه !!! آخی گریه نکن خب دیگه منم نمی رم (دوست فداکار)
محبوبه مامان الینا
17 تیر 92 19:53
کجایی دوستم بازم که ناپدید شدی؟


به من سلام نمی کنی؟
به من می خندی ؟
خوب اینم نتیجش سر خورده شدم دیگه دست و دلم به اپ کردن نمی ره والااااا
مامان پارسا و پرهام
19 تیر 92 13:28
کلی روحیه ام عوض شد و خندیدم مگه نشنیدی که میگن تعریف دونفر رو هیچ وقت نده یکی بچه ات یکی شوهرت! ماشا... هرچی بزرگتر میشه شیرینتر میشه.


آی گفتی آی گفتی راست می گیا امروزم شوهرم دست گل به اب داد ابروم و برد تلفنی برات می گم
زهرا(✿◠‿◠)
20 تیر 92 13:27

از دست تو من چیکار کنم آخه بهـــــــــــــــــــــــار؟؟؟
دقیقناااااا.....واسه منم خیلی این مدلیا اتفاق افتاده و ضایع شدم رفته پی کارش!!


جدی !!!!!!! از دست این بچه ها ابرو ریزن دیگه زود تعریف کن ضایع شدنتوووووو
زهرا(✿◠‿◠)
20 تیر 92 13:29
آخ این دخمل من چقد خوشمزه شدههههههه
چلوندنی شده......البته اگه بذاره....


مرسی عزیزم
اره به قول تو اگه بزاره نزدیکش می شی چنان جیغ بنفشی می کشه که به جای چلوندن دوست داری گوشمالی بدی
مامان نسرین
24 تیر 92 15:51
به به چه عکسای قشنگی ماشالله به این دخمل جیگر.پس در حال گردش و تفریح هستی که کم پیدایی دوستم.[قلب

واااااااااای بهاره جون کلی خندیدم به این ماجرای پارک و کارای رژینا دقیقا بعضی وقتا که نباید همه چیز برعکس میشه این وروجکا غیر قابل پیش بینی هستن و ادم ضایع کن بعلههههههههههه]



مرسی دوستم اره دیگه تو خونه نمی مونه این دخمل ما

وای گفتیا واقعا ادم ضایع کنن
سمانه مامان ستایش
26 تیر 92 2:06
نیستی دوستمای خدااا باز باید اینطوری بشینیم تا پست بعدی تنبل خانوووم


حرص نخور تنبلم دیگه
منصوره
26 تیر 92 15:02
سلام
خدا حفظش کنه ، چه دختر نازی


سلام مرسی منصوره خانم شما لطف دارین
ندا
29 تیر 92 0:14
دوست گلم وبلاگ قشنگ و دختر قشنگتری داری. با اجازه لینکت کردم اگه لینکم کنی و بهم سر بزنی خیلی خوشحال میشم


مرسی عزیزم حتما منم لینکت می کنم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
29 تیر 92 11:45


جمله ی اول و اشاره به مامان ِ الینا ...




آبرو ریزم نه؟
مامان ایسان
30 تیر 92 8:03
سلام علیکم بابا پارسال دوست امسال اشنا کجایی خانمی نیستی نمیای نمیری
از ماجرای پارک کلی خندیدم حستو دقیقا درک میکنم
فدات شم با اون کلاه قشنگت عزیزم
شن بازیه بچگیمون یادش بخیر
گلمو ببوس


واااااای به به ببین کی اومده با با می گفتی گاوی گوسفندی...
مرسی از اینکه اومدی پیشم منم الان میام
واقعا یادش بخیر
ارغوان
30 تیر 92 13:17



محراب و مليكا
3 مرداد 92 11:47
خاله قربونش بشه
دوست عزیز مليكا در جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده خوشحال می شم به وب دخترم بیاین ( آرشيو مطالب ) و لطف و مهربونی خودتونو از ما دریغ نکنید. كد 576 رو به 20008080200 پيامك كنيد . اگه قبلا از شماره خودتون راي دادين لطف كنيد از يه شماره ديگه برا دخترم بفرستيد . يه دنيا ممنون . من به راي شما نياز دارم . كمكم كنيد .

http://mehrabmanezendege.niniweblog.com/



مامان بردیا
3 مرداد 92 18:18
وای مامانی واسه منم بارها اتفاق افتاده.


واقعاااا خب تعریف کن بخندیم
مامان بردیا
3 مرداد 92 18:19

. . ¸,’ ¸,. . ¸ `-,”~-~’,¸,.¹-~-._¸,.سلام
. . . . ) . ‘”¨ . .):. .`-,;:.`,’;;‘¸,.¹¯¸¸,.-
. . .,-’ , , , , ,-‘;:.. . .`-¸;:.`,’--~’`,¯-.,¸_,
. . (. ,•¸,-~’¨|;;;::.. .. . “-,;:/,`,-~-~¬¯. . . . . . .¸,..,¸ . . . . .¸,.-~--.¸_
. . . ¨`” . . . .|;;;:::.. . .. . ¯¯`*¬~---~~¬¬”``~-,;:;;`”~--~”:;;::,-“’’``¯¨`
. . . . . . . . . \;;;::… . … , زود بيا آپمو ببين .... ¨`-,;;:;;::;;::;:;:`¬~-.¸
'``````````````/;;;:;::… ,, ..:;, :… ,, .. :;,:;,. . ., ¸ . . . .`,;;:;:::;:;:;;-~”`¨
, . . . . . . . .|;;::;:... .:; .:;;¸ . . ,, ..:;,, .. :. . ..:’ .. . . |;;::;;:;:;;”-~¬~-.,¸.-~’
. . . . . . . . . \;;::.. . `` .:;;;, . . . ,, ..:;, :… ,, .. :. . . . ,’`”~-,;;:;:;;.¸.,~--“`¨
. . . . . .¸.-~¬”`,-‘;:. . ..:;;::... .. .. . .. ... ..:;;. . . . .,’ . . . .`”*”`¯
. . . . . l’:,~-¬`;;:¸.-~¬”```”¬~--~¬, ..:;;¸-‘¨¯`\;:.. ./
. … . . |`|/`”,-‘¯ . . . . . . . . . . . . .`,.::;;\ . . . `,;:.\
. . . . . .l,/`/,.¸ . .با اين اسب بيا . . . . ).::;;\ . . . .`¸;:`,
. . . . . ./ (-.¸ ) . که زودتر برسي ..-“.:


یه کم دیر شده از بس تنبلم ! ولی اووووووووومدو
محبوبه مامان الینا
7 مرداد 92 7:59
دوست دارم فراوون بوم بوم بوم بوم بوم


قربونت برم ای دوست جون بوم بوم بوم بوم
محبوبه مامان الینا
9 مرداد 92 8:35
سلااااااااااااااااااااااااااااااام
دوستتون دارم روزینا جون و مامان جونی


مرسی عزیزم تو همیشه به ما لطف داشتی منم تو و دخمل نازت و یه عالمهههههههههههه دوست دارم
مامان پارسا و پرهام
10 مرداد 92 3:50
کجایی بهار نکنه دوباره کمرتو عمل کردی؟!


نه دیگه اون قضیه تکراری شده دارم می گردم یه بهونه دیگه پیدا کنم
سمانه مامان ستایش
14 مرداد 92 1:06
بهارجووونم کوووجایی پس دلمون تنگ شده خب


عاشقتـــــــــــــــم
محبوبه مامان الینا
14 مرداد 92 7:55
سلام بهار جونم یه چی میخوام بگی نگی توهم زدم ها! اما اون کامنت قر رو دقیقا یادمه خوندم کلی خندیدم یه جواب دندان شکن دادم و تایید کردم و بعد هم جز نظرات دیدمش اما الان نیست ینی مطمئنم که مدیریت سانسورش کرده شک نکن دوستم


دیدی گفتم
چه لوسه این مدیرمونا بابا دیگه یه قر کوچولو که چیزی نبود
دومین جشنواره مجازی کتابخوانی
14 مرداد 92 14:57
دوست بزرگوار دومین جشنواره بزرگ مجازی کتابخوانی در دو رده سنی آزاد و نوجوانان در حال برگزاری است. ضمن دعوت برای شرکت در این جشنواره،از شما خواهانیم تا در اجرای این برنامه با پذیرفتن عنوان"همکار افتخاری" ما را یاری فرمائید.
سجاد
18 مرداد 92 12:56
عید سعید فطر بر شما و خانواده ی عزیزتان مبارک


ممنون عید شما هم مبااااااااااارک
مامان بردیا
20 مرداد 92 16:59
سلام.دوستم.با کمی تاخیر عیدتون مبارک.طاعاتتون مقبول درگاه مهربان خدایمان.
آپم.سر بزنید


مرسی عزیزم همچنین برای شما
حتما
مریم
21 مرداد 92 17:12
شیطنت از چشم سیاش میریزه ماشالا
همیشه به سفر ببوسش عزیز خاله رو که انقده نازه


مرسی خاله مریم جونم
محبوبه مامان الینا
21 مرداد 92 20:47
این وابستگی تموم نشد احیانا که پست جدید بزاری


بهناز مامی یلدا و سروش
23 مرداد 92 15:55
دلم گرم خداوندیست که با دستان من گندم برای یاکریم خانه میریزد ، چه بخشنده خدای عاشقی دارم که میخواند مرا با آنکه میداند گنهکارم !
دلم گرم است ، میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم … برایت من خدا را آرزو دارم !



مرسی خهههههلی متنشو دوست داشتم
بهناز مامی یلدا و سروش
23 مرداد 92 15:56
ای جونم چه وروجکی شده برا خودش
خاله با اون چراغ چکار داشتی آخه


خاله جون فوضوله دیگه !!!!!
ندا
24 مرداد 92 0:29
مسابقه ای بزرگ در پیشه. با جوایز نفیس. دوستای کیان آماده باشین
مامان الیناجونی
25 مرداد 92 12:57
سلام عزیزم وای خدا چه پست جالبی بود خیلی خندیدم و متعجب از اون کاری که با گربه بیچاره کرده دخمل عسلمون چقدر شجاعه ما نمی دونستیم
خیلی دلمون واستون تنگیده بود این اینتر لعنتی ما هم مثل اینکه قراره فقط بره رو اعصاب الانم که با هوشمند اومدم دوساعت داره میچرخه که میچخره تا یه چند عکس از این عسل خانوم ببینیم و دلمون باززز شه
انشاا... مامان جونی دیگه ضایع نشییییی

خیلی جالب بود خلاصه بیاید پیشمون به بیمعرفتی ما نگاه نکنید البته بی معرفت نیستیم مشکل داریمممم


سلام دوستم مرسی که بهمون سر زدی
واای که راست می گه این اینترنت گه اوقات ادم و روانی می کنه ولی من عاشق دوست جونمم که با این وضعیت بهم سر زده
الیناا جونم و ببوووووووووووووووووس
مامانی روژینا
23 مهر 92 16:41
سلا مامانی ما بلاخره اومدیم وایییییییی که چقدر دلم براتون تنگ شده بود روژینا جنم ماشالا بزرگ شده عزیزم راستی روزینا یه روروک مثل اینو داره فقط مال اون خروسه جالب بود برام فکر کنم این ماجرای پارک واسه همه باشه من اگه در خونه رو باز کنم روژ بدون این که ببینه کجاست پا به فرار میزاره اگه بگیرمشم کلی غر میزنه از پله هم که بالا میره همش میگه خودم ازدسته این وروجکا


بابا چه عجب ! خیلی خوشحال شدم دوستم
مرسی منم برای روژینای خوشگل شما دلم یه ذره شده الان میام پیشش
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد