ششمین سالگرد ازدواج
دخملکم
نمیدونم تو زمانی که تو بزرگ می شی و این مطالب و می خوونی دنیای تکنولوژی شما
چقدر پیشرفت کرده ولی الان که من دارم این مطلب و می نویسم هر روز یه چیز جدید وارد
بازار می شه و یه دردسر به دردسرای زندگی ما اضافه میشه مثلا چند روزی می شه که
درگیر وی چت شدم و به نوعی زندگی تعطیله و گوشی از دستم نمیوفته و این بهونه
جدیدم برای اپ نکردن وبلاگته! می بینی دخترم هر بار با یه بهونه جدید برای توجیه تنبلی در خدمتتم
و اما......
خداییش چقدر زود می گذره ها انگار همین دیروز بود که داشتم توی وبلاگت پنجمین
سالگرد ازدواجمون و به بابا مهدی تبریک می گفتم و حالا وارد ششمین سالگرد ازدواجمون
شدیم فردا برگی دیگه از کتاب زندگی من و بابایی ورق می خوره و دوست دارم باز هم از
طریق وبلاگ تو دخمل نازم به بابایی بگم:
مهدی جان با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاک می گذارم و
خداوند را شکر می کنم که ما را با یکدیگر آشنا کرد ارزو می کنم در لحظه لحظه زندگی
مشترکمان د کنار فرزندمان عاشقانه و صادقانه به پیوندی که بسته ایم تا ابد وفادار
باشیم... ششمین سالگرد ازدواجمان مبااااارک
بفرمایید ادامه مطالب :
و حالا بگم از دخملم که جدیدا یه کم از اذیتاش کم شده و حداقل ده دقیقه ای با عروسکاش
بازی می کنه !!
اینم اولین کاردستی که با دخملی درست کردم
یه روزم دوست روژِینا سارا جون اومد خونمون و کلی با روژینا بازی کردن که متاسفانه یادم
رفت عکس بگیرم
اینجا هم خونه مادر بزرگ بابا مهدی که روژینا کلی با بچه ها بازی کرد
بعدشم رفتیم خونه باباجون (بابای بابا مهدی )و کلی دخملم با پسر عمش کسری رقصید
اینجا هم رفتیم بستنی بخوریم که روژینا شدیدا از این اقای میکی موس ترسید و فقط جیغ
می زد و ما که هیچی بقیه مردمم نفهمیدن چی خوردن ولی با اینکه روژینا داره جیغ می
زنه ما عکسمون و گرفتیم
پ.ن : 16 آذر تولد دوست خوبم محبوبه جون بود درسته یه کم دیر شده ولی اینقدر مهربون
هست که من و به خاطر تاخیر تو تبریکم ببخشه محبوبه جون هر انسان لبخندی از خداست و مطمئنا تو زیباترین لبخند خدایی تولدت مبارک عزیزم
پ.ن2 : محبوبه جون صادقانه بگم این کارو از مامان اینده فسقلی یاد گرفتم ناگفته نمونه
تا پست بعدی و بهونه جدید باااااای