سرزمین عجایب
سلام
الان دارین وبلاگ یه مامان فعال و می خونید
روژینا جونم پنجشنبه تصمیم گرفتیم ببریمت پارک ارم تا یه کم تخلیه هیجان کنی البته نا
گفته نمونه که بیشتر خودم احتیاج به تخلیه هیجان داشتم این بود که به خاله زنگ زدم و
گفتم اگه میاد زود حاضر بشه تا اونم ببریم آخه کلا کنترل شما بدون خاله غیر ممکنه خلاصه
ساعت 6 حرکت کردیم ولی هنوز وارد خیابون اصلی نشده بودیم که بابا مهدی پیشنهاد
سرزمین عجایب و داد و گفت چون پنجشنبه است ممکنه اتوبان به سمت ارم خیلی شلوغ
باشه خلاصه منم بعد از کلی کج و ماوج کردن قیافه راضی شدم که بریم سرزمین عجایب
هر چند که اون موقع شب تمام پارکینگای اونجا هم پر بود و خیابونای اطراف تیراژه هم
بسته بود ولی خب هر جور بود جای پارک پیدا کردیم و شما رو بردیم اونجا همیشه فکر می
کردم تو هنوز خیلی کوچیکیو ممکنه هیچ بازیی رو انجام ندی ولی برخلاف تصورم دست رد
به سینه هیچ بازی نزدی تنها مشکلی که داشتی این بود که می گفتی من تو هیچ بازیی
پیشت نشینم و فقط دادو بیداد می کردی که خاله هانی باید بیاد و هی داد می زدی آنی
آنی و من و در مقابل دیدگان مردم از کنار خودت بلند می کردی و خاله رو می نشوندی
بگذریم که ابروم و حسابی بردی و کلی مورد تمسخر اطرافیان مخصوصا بابا مهدی قرار
گرفتم
اینم عکسای اون شب
همونطور که گفتم همه جا با خاله هانیه ای
از این عروسک گردونه شدیدا می ترسیدی اینجا حواست و پرت کردیم و خاله از فرصت
استفاده کرد عکس گرفت
خوشم میاد اصلا برات مهم نیست گم بشی یا نشی یه لحظه قافل می شدیم میرفتی
این عروسک و بابا مهدی کوچولو توی بازیی که انجام داد برنده شد
هر جا خسته می شدی سریع می شستی و هر کاری هم می کردم بلند بشی فایده ای نداشت!
اینجا باهمون پستونک تو دهنت بهم می گی جوجو گفتم میخوای برات بخرم گفتی نه !!! و رفتی
این توپو که چراغش روشن و خاموش می شدو خریدی و تو راه خونه هم سوراخش کردی و راحت شدی
بعد از سرزمین عجایب بابا پیشنهاد داد که برای شام بریم فرحزاد اما من پیشنهاد فشم و
دادم و راهی فشم شدیم و شام و توی باغ پدر سالار خوردیم و از اونجایی که شما شدیدا
گشنه بودی و چون سرت گرم بود و چیزی نخورده بودی به محض اوردن ماست چنان نون و
ماستی می خوردی که انگار شدیدا توی این کار خبره ای و هر چقدرم که اصرار کردم
نخوری تا شام و بیارن و بهت بدم حریفت نشدم
در ضمن جدیدا یاد گرفتی که وقتی بهت می گم ژست بگیر تا ازت عکس بگیرم ژستای
جالبی از خودت در میاری که عکساشو تو پست بعد می زارم
پ ن . توی پست قبلی گفتم که دخملم من و بابا صدا می کنه ولی از فردای اون روز در
کمال تعجب دیدم که من و مامان صدا می کنه امروزم از صبح داره بهای صدام می کنه اگه
می دونستم زودتر وبلاگشو آپ می کردم شاید زودتر بهم می گفت مامان !!
باااااااااااااااااااای