روژیناروژینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

.

سرزمین عجایب

1392/7/3 0:10
نویسنده : bahar
1,910 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

الان دارین وبلاگ یه مامان فعال و می خونید نیشخند

 

روژینا جونم پنجشنبه تصمیم گرفتیم ببریمت پارک ارم تا یه کم تخلیه هیجان کنی البته نا

گفته نمونه که بیشتر خودم احتیاج به تخلیه هیجان داشتم این بود که به خاله زنگ زدم و

گفتم اگه میاد زود حاضر بشه تا اونم ببریم آخه کلا کنترل شما بدون خاله غیر ممکنه خلاصه

ساعت 6 حرکت کردیم ولی هنوز وارد خیابون اصلی نشده بودیم که بابا مهدی پیشنهاد

سرزمین عجایب و داد و گفت چون پنجشنبه است ممکنه اتوبان به سمت ارم خیلی شلوغ

باشه خلاصه منم بعد از کلی کج و ماوج کردن قیافه راضی شدم که بریم سرزمین عجایب

هر چند که اون موقع شب تمام پارکینگای اونجا هم  پر بود و خیابونای اطراف تیراژه هم

بسته بود ولی خب هر جور بود جای پارک پیدا کردیم و شما رو بردیم اونجا همیشه فکر می

کردم تو هنوز خیلی کوچیکیو ممکنه هیچ بازیی رو انجام ندی ولی برخلاف تصورم دست رد

به سینه هیچ بازی نزدی تنها مشکلی که داشتی این بود که می گفتی  من تو هیچ بازیی

پیشت نشینم و فقط دادو بیداد می کردی که خاله هانی  باید بیاد و هی داد می زدی آنی

آنی و من و در مقابل دیدگان مردم از کنار خودت بلند می کردی و خاله رو می نشوندی

بگذریم که ابروم و حسابی بردی و کلی مورد تمسخر اطرافیان مخصوصا بابا مهدی قرار

گرفتم

اینم عکسای اون شب


همونطور که گفتم همه جا با خاله هانیه ای



از این عروسک گردونه شدیدا می ترسیدی اینجا حواست و پرت کردیم و خاله از فرصت

استفاده کرد عکس گرفت





خوشم میاد اصلا برات مهم نیست گم بشی یا نشی یه لحظه قافل می شدیم میرفتی


این عروسک و بابا مهدی کوچولو توی بازیی که انجام داد برنده شد


هر جا خسته می شدی سریع می شستی و هر کاری هم می کردم بلند بشی فایده ای نداشت!




اینجا باهمون پستونک تو دهنت بهم می گی جوجو گفتم میخوای برات بخرم گفتی نه !!! و رفتی


این توپو که چراغش روشن و خاموش می شدو خریدی و تو راه خونه هم سوراخش کردی و راحت شدی





بعد از سرزمین عجایب بابا پیشنهاد داد که برای شام بریم فرحزاد اما من پیشنهاد فشم و

دادم و راهی فشم شدیم و شام و توی باغ پدر سالار خوردیم و از اونجایی که شما شدیدا

گشنه بودی و چون سرت گرم بود و چیزی نخورده بودی به محض اوردن ماست چنان نون و

ماستی می خوردی که انگار شدیدا توی این کار خبره ای و هر چقدرم که اصرار کردم

نخوری تا شام و بیارن و بهت بدم حریفت نشدم



 

در ضمن جدیدا یاد گرفتی که وقتی بهت می گم ژست بگیر تا ازت عکس بگیرم ژستای

جالبی از خودت در میاری که عکساشو تو پست بعد می زارم

پ ن . توی پست قبلی گفتم که دخملم من و بابا صدا می کنه ولی از فردای اون روز در

کمال تعجب دیدم که من و مامان صدا می کنه امروزم از صبح داره بهای صدام می کنه اگه

می دونستم زودتر وبلاگشو آپ می کردم شاید زودتر بهم می گفت مامان !!

باااااااااااااااااااای بای بای

 

پسندها (1)

نظرات (14)

مامان نسرین
3 مهر 92 1:16
واااااااااااااای بهاره جون واقعا یا نمیای یا میای دیگه نمیریااا ههههههه ماشالله فعال شدی البته اگه چشم نخوری

ماشالله به ابن دخمل ناز با اون عکسای قشنگش ماشالله بزرگ شده و وزن گرفته معلومه هزار ماشالله
البته بابای رژینا هم تپلی تر شده معلومه وزرش تاثیر داشته

بازم خوش به حالت حالا خاله هانیه هست حداقل با اون رابطه اش خوبه کاری به کارت نداره دیگه بهتر

این دست قشنگه واسه تو مامان خوشگل و مهربون


ههههههه نسرین ما اینیم دیگه
اره خدا رو شکر یه کم وزن گرفته باباشم همینطور بایدم وقتی تا نصف شب باشگاهه وزن بگیره دیگه
اره بابا من برای همین همه جا هانیه رو می برم دیگه یه حالی میده ولی بیچاره خاله
مرررررررررررررسی دوست جونم صدرا رو ببوس
مامان ایسان
3 مهر 92 7:41
چقد خوش بگذرانید این بچه هایه ما چرا انقدر ادم فروش شدن ایسانم وقتی مامانم باشه یا خاله هاش باشن انگاری که اونا مامانشن و چنان میچسبه بهشون که نگو
ادم قصه میخوره
البته در بیشتر مواقع بسیار امر پسندیده ای برایه منه که میتونم چند لحظه ای به حال خودم باشم
قربون اون گشنگیت بشم من گوشت بشه به تنت عزیزم


اره بابا اتفاقا منم نه تنها راضی نیستم بلکه کلی هم خوشحالم یه ساعتم یه ساعته که آدم راحت باشه
خدا نکنه خاله جونم
محبوبه مامان الینا
3 مهر 92 9:06
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
بهار جونم خیلی خوشحال شدم که آخر مهر میاین اینجاخداییش باید قول بدی همو ببینیم و نشد و جور در نیومد و از این حرفا نداریما البته یادت باشه حتما روز قبلش با من هماهنگ کنی که من بجنورد باشم چون مادرشوهر بنده خدام بیماره و ما اکثرا آشخانه میریم پس یادت نره روز فبلش هماهنگ کنی حتما



سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام
محبوبه جون اولندش که من خیلی هم خوش قولم حالا گاهی پیش میاد دیگه اونم به بزرگی خودت ببخش
والا خودم که از خدامه اگر بیام مثل تو نیستم که بپیچونم حتما میام می بینمت ولی از الان بگم قول نمیدم چون هنوز معلوم نیست ولی به احتمال زیاد میایمواااای یعنی می شه ببینمت فکر کن !
محبوبه مامان الینا
3 مهر 92 9:10
راستشو بگو بچه رو چیکارش کردی که اینقدر ازت فراریه نه اسمتو میگه نه میزاره کنارش باشی تو بازیها
حالا بگو چیکارش کردی تا بالخره اسمتو یاد گرفته؟!
خب چیکار داری بچه رو دوست داره با بابا و خاله ش باشه
والا من که از خدامه جایی میریم الینا با بقیه باشه و من به تفریحات خودم برسم
ای جان نون ماست خورد فقط؟!
ینی خوشم میاد ضایع میکنه تو رو همش گفتی جوجو میخوای بخرم واست؟گفته نهههههههههه
لباس پرنسس خیلی شیکه


بعععععله خب بخند عزیزم بخند ولی وقتی خندت تموم شد سری به پستای قبلی خودتم بزن اتفاقا واجب شد منم برم یه سری بزنم تا حال و هوام عوض شه
اره دیگه بچم به فکر اقتصاد خانوادست فقط نون و ماست می خوره به جاش مامانش تلافی می کنه
سمانه مامان ستایش
3 مهر 92 17:36
وااای بهار باورم نشد آپ کردیگفتم شاید وبو اشتباه اومدمبزنم به تخته خوب فعال شدی.دعاشو به جون منو محبوبه بکنانقدر بهت گفتیم تنبل و شلمان که به خودت اومدی
چه کار خوبی کردین رفتین سرزمین عجایب.هرچند من که اون دعه که ستایشو بردم اصلا خوشم نیومد
واقعا کار خوبی کردی هانیه جونو با خودتون بردین.راحت بودیاااادقت کنی خاله افسانه همیشه با من هست
بیرون که میریم ستایش فقط میخواد بره بغل افسانه
ولی خب روژینا جون بد ضایعت کرده جلو مردم
وااای سر جوجهه خیلی خندیدم که بهش گفتی بخرم گفته نه و رفته
ای جوووونم که بچه به نون و ماست قناعت کرده
راستی از غرب به شرق واسه شام؟
راستشو بگو بابچه چیکار کردی یه روزه هم مامان و یاد گرفت هم بهای رو؟کلاس فشرده هم بود اینجوری جواب نمیداد
عکس هم خیلی قشنگهمیگم بهارجون روژینا کپی باباشه هاااا
خوشگل منو ببوووووس


بههههله دیگه ما اینیم چی ؟ تو و محبوبه ؟! عمرا این یه حرکت خودجوش از طرف خودمه
اره البته من زیادم بدم نیومد فقط مشکلم اینه که خودم نتونستم تخلیه هیجان کنم
خدا این خاله ها رو حفظ کنه آدم یه نفس راحت می کشه
با بچه هم کاری نکردم نکنه عاشقمه سریع فهمید من مامان بهارم نه بابا !
دخمل ناز نازی تو بماچ
مامان طنین
4 مهر 92 0:39
بهاره جون خیلی همه چیز خوب بود و عالی تمام پست ها رو خوندم امیدوارم از این به بعد بیشتر ببینمت . راستی ماشالله خانمی شده برای خودش زژینای جونم .


مرسی عزیزم اومدم پیشت هزار ماشاا...دخمل تو هم حسااابی بزرگ شده :::::
مامان بردیا
5 مهر 92 13:34
سلام.چه خوب اومدین ما واقعا دلمون تنگ شده بود
چقد روژینا جون بزرگ شده ماشالا


مرسی بردیا جونمم بزرگ شده هزار ماشاا...
مامان بردیا
5 مهر 92 13:34
همیشه به شادی و گردش.معلومه حسابی کیف کردین


جااای شما خالی
مامان بردیا
5 مهر 92 13:35
اینارو هم بده به روژینا


پس من چی ؟؟؟؟؟؟؟؟
شقایق مامان آرشا
8 مهر 92 21:44
همیشه به تفریح .مامانی راستشو بگید خاله بجه داری می کرد شما با آقای پدر مشغول بازی بودین که عروسک برنده شدین دیگههههه


وااااااااااای تابلو شد ؟!
اره به خدا شقایق همینه که میگی یه ذوقی کرده بودیم من و شوشو که نگو حالا خوبه خاله روژینا بود وگرنه صد در صد بچه رو گم کرده بودیم
سجاد
13 مهر 92 22:02
چه عجب خاله جون دلم کلی واسه روژینا جونی تنگ شده بود


شرمنده آخه من یه مامان تنبلم که دارم تمرین می کنم زرنگ بشم
مرسی که بهمون سر زدین
سمیرا
17 مهر 92 16:31
عزیزههههههههههههه دلمممممممممم خانومی روزت مبارک باشه نفسسسسسسسسسسسسس


مرسیییییییییییییییییییی بووووووس
مامان مانلی
23 مهر 92 15:08
به به میبینم که فعال شدی بهاره جان
بعدشم من فدای اون روژینا برم که نمیزاره مامان باباش یه نفسی بکشن آخه


به به می بینم تو هم فعال شدی
خدا نکنه عزیزم اره دیگه اینم از شانس ماست خواهر
مامان پارسا و پرهام
10 آبان 92 20:39
بهار جون با این رنگ موهات چه جیگری شدی


جدی ؟ قربونت برم جیگرم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد