روژیناروژینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

.

پاییز

1392/8/11 18:26
نویسنده : bahar
1,329 بازدید
اشتراک گذاری

وای چه زود گذشتا انگار همین دیروز بود که برگای درخت می ریخت و هوا سرد شده بود و منم غر می زدم که ای بابا حالا با این هوا دیگه نمی شه بیرون رفت دخملی هم که اینقدر کوچیک بود که واقعا نمی شد  جایی ببریش چون اگه مریض می شد به خاطر سن کمش هیچ دارویی هم نمی تونست بخوره و کلی اذیت می شد غیر از این اگرم قصد بیرون رفتن داشتیم باید کلی لباس تنش می کردم و بغل کردنشم کلی دردسر ساز بود و ....

اما امروز وقتی داشتم توی یه هوای سرد و بارونی و واقعا پاییزی حاضرش می کردم که بریم بیرون اصلا ناراحت نبودم لباساشو تنش کردم و خودش کفشاشو پوشید و با هم قدم زنان رفتیم بیرون به نظرم هوا عالی بود و دخترم اولین قدم زدن تو بارون و تجربه کرد کلی براش توضیح دادم که بارون چیه و بهش نشون دادم که قطره های اب داره از اسمون میاد اما حرکاتش دیدنی بود اولش به اطراف نگاه می کرد و می گفت آب آب دنبال یه شیر آب می گشت بعد با دیدن هر قطره که روی دستاش می ریخت مثل ادمای مبهوت هی می گفت آآآآآخ آآآآآآخ  وااااای وااااای  آب مامان آب و خلاصه تا عادی شدن این جریان یه ده دقیقه ای طول کشید ولی بچم آخرشم نفهمید جریان این آبا چی بود نیشخند

بفرمایید ادامه مطالب

توی این مدت که نبودیم سرمون حسابی شلوغ بود مهمترین اتفاق بله برون خاله هانیه بود که البته به خاطر روابط اجتماعی بسیار بالای دخترم مخصوصا علاقه شدید به خاله هانیه که ممکن بود همین علاقه باعث بشه دیگه از بغل خاله پایین نیاد تصمیم گرفتیم دخملی و توی مراسم شرکت ندیم این بود که با پیشنهاد خاله لیلام روژینا رو به خاله و دختر خالم الهام جون سپردیم و خودمون مراسم و برگزار کردیم و نیم ساعت اخر دخترمم به جمعمون ملحق شد ایشاا... تو یه فرصت مناسب یه پست مخصوص برای تبریک به خاله هانیه می زارم

عید قربان هم خونه مامان بزرگ بابایی دعوت بودیم و همه اقوام بابایی هم بودن فکر می کنم یکی از بهترین روزهای زندگی دخملم بود اینقدر با بچه ها بازی کرد و خوشحال بود که حتی وقتی توی حیاط زمین خورد و دستش زخم شد به خاطر اینکه بهش کاری نداشته باشم کوچکترین عکس العملی از خودش نشون نداد

بعد از اون عید غدیر بود که به دلیل سادات بودن دخترم و سید بودن همسری اون روز رو به خونه بابا جون (بابای بابایی) رفتیم آخه توی این روز بابا جون اینا کلی مهمون دارن متاسفانه اون روز یادم رفت  از دخترم عکس بگیرم فقط وقتی می خواستیم برگردیم  یه عکس ازش گرفتم اونم با زور و بدبختی و البته بدون لباس رسمی

 عروسی زهرا جون دختر خالمم چند شب بعد بود که حساااااااااابی با مانلی رقصیدین

 

یه روزم تولد سامی و دینا بچه های دوست مامان بود که اون شبم حسابی کیف کردی و همه از کارات تعجب می کردن

 

ودر آخر اینکه یه روز هم با دو ستای مامانی تو نی نی سایت قرار گذاشتیم و رفتیم خانه اسباب بازی توی دنیای نور ولی با اینکه دیر رسیدیم ولی روز خیلی خوبی بود

از راست به چپ(طاها . آوا . روژینا . صدرا )

اینم از اتفاقات این مدت که نبودیم دوستون دارم بوووس

 

 

پسندها (1)

نظرات (17)

سمانه مامان ستایش
12 آبان 92 2:29
سلاااام بهار جونم خوبی؟ آخیییی پس خاله هانیه رو شوهر دادین رفت؟مبارک باشهانشالا که خوشبخت بشن چقدر سرت شلوغ بوده این چند وقت که نبودی.اومدم بهت بگم کجایی دوباره که دیدم آپیدی ای جاااان سادات کوچولوچه عکس بامزه ای شده با اون لباس آبیش همیشه به گردش دوست جونم معلومه در کنار دوستاش بهش خیلی خوش گذشته روژینا جونم
bahar
پاسخ
سلااااااام سمانه جون خودم اره دیگه خواهرمون و شوهر دادیم حالا موندیم دست تنها مرسی عزیزم تو که لطف کردی اس ام اس هم عید غدیر و به روژینا تبریک گفتی و حسااااابی خوشحالمون کردی جای شما خالی ایشاا... یه روزی بشه با ستایش کوچمولو بریم بیرون
سمانه مامان ستایش
12 آبان 92 2:30
راستی قالب جدید هم مبارک بهار جونم
bahar
پاسخ
مرسیییییییی
سجاد
12 آبان 92 23:05
قالب جدید مبارک
bahar
پاسخ
ممنون
مامان نوژاجونی
13 آبان 92 8:43
همیشه به خوشی وخوبی عزیزم خبرای خوبی داشتی.ایشاله خوشبخت بشن.روژینای شیطون بلا روبوسه بارونش کن
bahar
پاسخ
مرسی دوست جونم بیا بخلم
مامان نسرین
14 آبان 92 1:43
به به چه اتفاقای خوبی بوده همگییییییییییی چه پست پر محتوایی گذاشتی بهاره همه رو یه جا نوشتیاا راحت ای جونم پس رژینا خانم سیدهههههههه نمیدونستم از سال دیگه بیایم ازش عیدی بگیریم پس عکسا هم خیلی قشنگن مخصوصا عکسای اخری افرین به عکاسش برای رژینا که خیلی خانمهههههههههههه اره دیگه دوستم دیر میام ولی دست پر میام بههههههههله در این که شکی نیست عکسای آخری یه چیز دیگست اون روزم یه روز دیگه بود
مامانی روژینا
15 آبان 92 15:57
سلام خانمی معلومه خیلی این چند وقت خوش گذشته ها کم پیدا شدین بله برون خاله هانیه هم مبارک باشه ایشالا به سلامتی سلام دوستم اره سرمون شلوغ بود مرسی دوست جونم دخمل خوشگلتو ببوس
مامان الینا جونی
21 آبان 92 11:18
کربلا نشان داد که با شکیبایی در عطشی کوتاه؛ می توان همیشه ی تاریخ را سیراب کرد ... عرض تسلیت .
bahar
پاسخ
ممنونم دوست عزیزم
فهيمه
25 آبان 92 14:14
سلام بهار جون . خيلي از ديدن وبلاگت لذت بردم و انرژي گرفتم لينكت ميكنم عزيزم . شما هم دوست داشتي ما رو لينك كن
bahar
پاسخ
مرسی فهیمه جون حتما با کمال میل
محبوبه مامان الینا
27 آبان 92 13:10
بهاااااااااااااااااااااااااااار؟!!!!! خاله هانیه رو شوهر دادی رفت؟!!!!!!1 ای نامرد ! مگه قرار نبود فامیل شیم باهم؟! جدای از شوخی خیلی خوحال شدم که هانیه جون ازدواج کردن انشاله خوشبخت بشن
bahar
پاسخ
اره دیگه هر چی منتظر شدیم دیدیم خبری ازتون نشد گفتیم شوهرش بدیم البته نامرد شوهر کرد و من موندم و یک عدد روژینای زبون نفهم مرسی دوستم تو همیشه لطف داری
مامانی سارا
27 آبان 92 18:04
هههههههههه من اومدم خوش اومدم ....ادم عقده ای میشه از بش شکلک گذاشتن تو نی نی وبلاگ راحته ......ههههههههههه
bahar
پاسخ
به به میگفتی گاوی گوسفندی چیزی زمین می زدیمهههههه خوش اومدی خوش اومدی در ضمن این شکلکای نی نی وبلاگم تازه اینطوری شده برو حالش و ببر
مامانی سارا
27 آبان 92 18:07
بکش کنار واسه رژیناست تو هیچ سهمی ازش نمی بری گرفتی مطلبو؟ گریه نکن اینم مال تو .خواستی تایید نکن بکن ما که رسوای جهانیم والا
bahar
پاسخ
اون زبونت و بکشم بیرون ؟ حالا که رسوای جهانی تایید می کنم تا رسواتر شی دوستان ببینن من چی می کشم در ضمن دلم نمیاد جبران نکرده برم اینم مال تو
مامانی سارا
27 آبان 92 18:10
مثل این که اینجا رسم بر اینه که بگی خصوصی داری اره ؟....خصوصی داری
bahar
پاسخ
بله قربان ای به چشم
مامان الینا جونی
29 آبان 92 0:34
سلاممم خوبید به به چه روزهای خوب و شیرینی رو پشت سر گذاشتید انشاا... که همیشه خاطرات روژینا جون پر باشه از خوشی و شادی پاییز به یادموندیه بوده واستون دیگه مامانی با این جشن های زیبا ببوس روژینا عسل رو
bahar
پاسخ
مرسی عزیزم همینطور برای شما چشم شما هم الینا جونم و ببوس
سمیرا
29 آبان 92 20:11
ای جونم مبارک باشه عزیزم چقدر بزرگ شده دخترمممممممممم عاشق اونجام که نشسته رو دسته مبل فداش شم من عاشقشممممممممممممممممممم راستی مامان سر همی هم قابل نداره عزیزم از رها خریدم اگه خواستی دعوتت میکنم کلوپش گلم
bahar
پاسخ
خدا نکنه دوستم منم عاشق آنیسا و مامان نازشم مرسی دوستم برازنده آنیسا جونه ادرس رها رو دارم مهسا دعوتم کرده بود ولی اصلا برای دو سال چیزی پیدا نکردم لباسای قشنگی داره الان دوباره میرم سر می زنم شاید جدیدا چیزی اضافه کرده باشه مرسییییییی
محبوبه مامان الینا
30 آبان 92 11:52
بهار پیش ما که نیومدی خو لااقل پست سفرو بزار ببینم چه کردی تو استان همجوار ما
bahar
پاسخ
چشم
مامان بردیا
2 آذر 92 17:40
به به روژیناجووونم عروسی مبارک عید سید خانم مبارک مامانی زود زود آپ کن تا از روژینا جوون بیخبرنباشیم[ماچkl
bahar
پاسخ
چشم دوست جونم
شقایق مامان آرشا
7 آذر 92 13:01
پس هر موقع نیستی خانومیی یعنی کلی سرتون شلوغههههه
bahar
پاسخ
بههههههههههله وگرنه من خیلی زرنگم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد