وابستگی به مامان 92/4/11
سلام سلام صد تا سلام هم به دخملم و هم به همه دوستای وبلاگیم(قابل توجه محبوبه خانم)
دخمل نازم چند روز پیش تصمیم گرفتیم با خانم همسایمون که یه نینی پسر همسن شما داره بریم پارک تا شما وروجکا توی پارک با هم بازی کنین توی راه صحبت از وابستگی شدید بچه ها به مادراشون توی این سنین بود خانم همسایه می گفت پسر من شدیدا به من وابستست و پیش هیچ کسی نمی مونه تا من بتونم جایی برم و ...خلاصه کلی گفت و گفت و گفت منم بعد از تموم شدن صحبتهاش شروع کردم از شما براش تعرف کردم که اره بابا این بچه ها مخصوصا توی این سن حتی پیش پدرشونم نمی مونن و فقط انگار مامانشون و می شناسن دختر منم همینه و از پیشم تکون نمی خوره و ....
خلاصه رسیدیم توی پار ک و با اعتماد به نفس فراوان زیر انداز و پهن کردیم و نشستیم از شما هم خواستیم کنار ما توی چمن بازی کنین پسر همسایه دقیقا طبق گفته مامانش فقط کنار مامانش بود و از اونجا دور نمی شد اما شما راه راست و گرفتی و سرت و انداختی پایین و رفتی من و میگی رو کردم به خانم همسایه و گفتم الان میاد ببینه من نیستم بر می گرده و بعد توی دلم خدا خدا می کردم که آبروم نره و برگردی و زیر چشمی داشتم نگات می کردم نخــــــــــــــــیر اصلا یه بارم بر نگشتی پشت سرت و ببینی منم یه لبخند ملیح به خانم همسایه زدم و گفتم برم نخوره زمین البته این شکلی بودما بعد یواش یواش و با خونسردی تمام پشت سرت شروع به راه رفتن کردم بعد دیدم ای بابا داری می رسی ته پارک این بود که قدمام و تند تر کردم و نیم نگاهی به خانم همسایه که پسرشو بغل کرده بود و ایستاده بود تا ببینه خلاصه جنابعالی افتخار ایستادن می دی یانه اونجا بود که دیگه فهمیدم پاک ابرم و رفته و خودمم شروع به دویدن کردم تا موفق شدم زمانی که داشتی از پارک خارج می شدی بگیرمت
حالا بعدش دیدنی بود که چقدر شاکی شده بودی وقتی من و دیدی و کلی جیغ می زدی که من و بزار و برووووووووووووو!!!!!!!!!
خلاصه اینکه با بدبختی برت گردوندم و با کلی وسیله سرگرمت کردم و من خانم همسایه شروع به صحبت کردیم تا رسیدیم به بحث بهداشت منم گفتم که کلا تمیز بودن بچه برام خیلی مهمه و اصلا نمی زارم روژینا دست به وسایل کثیف بزنه و همیشه مواظبشم و تقریبا خود روژینا هم عادت کرده و رعایت می کنه اتفاقا اونم همین نظر و داشت همینطور که داشتیم بحث می کردیم یه گربه از کنارمون رد شد خانم همسایه گفت مثلا همین گربه کلی روی همین چمن راه می ره و بعد بچه های ما مجبورن اینجا بازی کن هنوز حرفش تموم نشده بود که یه دفعه دیدم روژینا به سرعت نور خودشون رسوند به گربه و گوش گربه رو گرفت !!!!!!!!!! فکر کنین من بدبخت خودم از گربه می ترسم با چه بدبختی تونستم گربه نگون بخت و ازاد کنم (میدونم غیر قابل باوره ولی به خدا مثل حقیقته )دلم می خواست گریه کنم دستای روژینا رو رو هوا نگه داشته بودم دنبال اب توی پارک می دوایدم با خودم گفتم اخه تو حرف نزنی نمی شه؟!
خلاصه بعد از کلی شستشو و ضد عفونی و ... نشستیم که با خانم همسایه صحبت کنیم من سعی کردم اینبار شنونده باشم و فقط گوش میدم که یه دفعه کنارمون دو تا بچه دواشون شد و داشتن همدیگرو می زدن من رفتم و جدا شون کردم و کلی غر زدم که ای بابا اگه گذاشتن بشینیم مامان این بچه ها کجان خب بیان جمشون کنن دیگه باز هنوز حرفم تموم نشده بود که اینبار روژینا موی یه دختر شش ساله رو از پشت گرفت و .....
خلاصه که چه روز پر از آبرو ریزی شد اون روز ولی باور کنید روژینا هیچوقت از این کا را نمی کرد
توی این مدت یه بار دیگه رفتیم شمال
بچم داره تند تند ساحل و تمیز می کنه
یه روز رفتیم باغ یکی از فامیلای بابا مهدی تو کرج
اینجا کلاهش یه دفعه از سرش افتاد و اونم سریع گذاشت روی سرش که عکس خراب نشه
بدون شرح !
از خوشحالی داره می رقصه
باااااااااااااااااااااااای