تولد تولد تولدت مبارک
سلااااااااااااااااااام
بازم دیر اومدم ولی این بار یه بهونه درست و حسابی دارم اخه تولد دخملی بود و سرم حسابی گرم تولد البته این تولد داستانی داره برای خودش که براتون تعریف می کنم البته قبلش باید به فندوقکم تبریک بگم
تولدت مباررررررررک روژینا جونم
دختر یک ساله مامان الهی صدو بیست ساله بشی و همیشه صحیح و سالم و سلامت
باشی بووووووووووووووووووووووووووووووووووس
و اما بگم از داستان تولد
از اونجایی که من بعضی مواقع دچار خونسردی شدیدی می شم و دقیقه نود تازه یادم می
افته که چه خبره این بار تصمیم گرفتم به نصایح شوشو گوش بدم و از یکماه جلوتر برای
تولد دخملی وارد عمل بشم این بود که تصمیم گرفتم بخاطر کوچیک بودن خونه مراسم و
خونه مامان جون اعظم برگزار کنم بعد از کسب اجازه شروع به انتخاب تم از نوع زنبوری و
سفارش تم و نوشتن لیست مهمانها و اماده کردن لباس دخملی کردم ولی همون موقع
مامان جون خبر داد که توی اون روز بیشتر مهمانها نیستند و مسافرتند این بود که تولد
منتفی شد و عمه اتنا پیشنهاد داد یه تولد کوچیک با حضور خودمون برای نینیهامون که
همسنن و با اختلاف چهار روز به دنیا اومدن بگیریم اما نزدیک تولد به خاطر حادثه ای که
برای شوهر عمه جون پیش اومد این مراسم هم کنسل شد این بود که دوباره من و بابایی
تصمیم گرفتیم امسال یه تولد با حضور مامان بزرگها و بابا بزرگها بگیریم و سال بعد برات
جبران کنیم اینم عکس تولدت:
این عکس مربوط به زمانیه که داشتم لباس با تم زنبوری برات اماده می کردم که البته
نصفه کاره موند
اینم عکس تولدت که البته نتونستم خیلی عکس بگیرم
اینم غذای تولد
امااااااااااااااا
از اونجایی که خبر به گوش دوستای مامانی رسید همگی شاکی شدن که چرا یه تولدم
برای ما نمی گیری این بود که تولد دوم با حضور دوستای مامانی برگذار شدکه البته از این
تولد عکس زیاد دارم و زحمت عکسارو بهاره جون یکی از دوستای مامان کشیده اینم از
عکسای تولد دوم
میز عصرانه
اینم از تولد دوم امااااااااا داستان همینجا تموم نشد !
توی پس بعد عکسای تولد سوم و ببینید