دعوت به مسابقه
نمی دونم چرا ولی چند روزی بود که کسل و بی حوصله شده بودم شاید دلیلش سرماخوردگی شدیدی بود که من و شوشو بد جوری در گیرش بودیم و به قول مهرناز جون دوست وبلاگیم یه جورایی نمی دونستیم زنده می مونیم یا نه البته مرخصی همکارم مریم جون توی محیط کار هم دلیل دیگه ای بود برای زیاد شدن مشغله کاری و زود خوابیدن شبانه و جا موندن از دنیای مجازی و گله گذاری سمانه جونم و محبوبه جونم به دلیل غیبت کبری
خلاصه امروز اومدم که ببینم چه خبره که دیدم بهههههههله مسابقه گذاشتن اونم چه مسابقه ای و دوست جونم سمانه مامان ستایش نازم که خیلی خیلی به من لطف داره من و به این مسابقه دعوت کرده سوال مسابقه هم دلیل ایجاد وبلاگ برای نی نی هامون و نوشتن خاطراتشونه البته بعد از خوندن دلایل دیگران با خودم گفتم هیچ وقت نمی تونم احساسم و به زیبایی اونا بیان کنم ولی خوب حداقل با گفتن این حس برای امروز و انتقال اون به دخملی بعد از سالها می تونه خیلی شیرین باشه
دخترکم
روزی که هنوز برای بودنت در وجودم شک و ابهام داشتم برای فهمیدن علائم بودنت به سایتهای مختلف مراجعه می کردم تا اینکه نشانه های حضور وجودت را توی یکی از همین وبلاگها پیدا کردم و از همان زمان تصمیم به ساخت این دفتر خاطرات مجازی گرفتم البته اول در قالب یک سایت بود و در تیر ماه 91 زمانی که 4 ماهه بودی به وبلاگ تبدیل شد تا شاید سالها ادامه یابد ثبت احساسات مادرانه ام و خاطرات کودکانه ات ثبت محبت من و پدرت ثبت زحمت های مادر بزرگهاو پدر بزرگ هایت ثبت بازی با خاله ها و عمه هایت و در نهایت رشد کردن و بالندگیت شاید باقی بماند ...
و اما از قوانین این مسابقه دعوت سه نفر از دوستان برای شرکت تو مسابقه است :
و دوستانی که من دعوت می کنم :
مهرناز جون و آرسام کوچولو (آرسام پسر آریایی )
زهرا جون و محمد صادق عزیزم(هبه پروردگار)
راشا جون و مانلی خوشگلم (مانلی کوچک ما )