فندوقی من راستی یادم رفت بگم بابا مهدی چطوری فهمید بابا شده ! روزی که می خواستم به بابایی خبر وجود تو نازنین و بدم ششم تیر ماه نود بود یعنی دو روز بعد از گرفتن جواب آزمایشم می بینی چه طاقتی دارم ! آخه دنبال یه روش خوب می گشتم که پیدا کردمممممممممم به بابا مهدی زنگ زدم و برای شام اونم تو فشم دعوتش کردم بابایی هم سریعا دعوت من و پذیرفت منم توی ساعت ناهاری با خاله مریم همکار مامان رفتیم سیسمونی فروشی و یه جفت کفش کوچولو خریدیم که البته خاله مریم نذاشت من حساب کنم و گفت می خواد اولین هدیه رو اون برات بخره بعد دادیم کادوش کردن و یه کارت پستال کوچولو هم روش زدیم و منم توی کارت نوشتم (یه نی نی کوچولو تقدی...